اشعار عيد غدير
تجلّی همه أسماء ذات هستی تو
برای خلق،ظهور صفات هستی تو
تو آفریده شدی جزء ممکنات شوی
ولی ز سلسله ی واجبات هستی تو
گره گشای همه انبیا تو بودی و
گره گشای همه مشکلات هستی تو
به توبه گفت که:یا عالیُ بحقّ علی
برای حضرت آدم برات هستی تو
تو یار نوح شدی تا رها شد از طوفان
و بر خلیل در آتش نجات هستی تو
برای حضرت موسی توئی ید بیضا
برای حضرت عیسی حیات هستی تو
به جز تو هیچ کسی نیست نفس پیغمبر
که رونمای وی از هر جهات هستی تو
چگونه مثل منی شاعرت شود،که خودت
به نظم آور صدها لغات هستی تو
(به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند)
مسیر قافله سوی غدیر می گردد
غدیر واقعه ای بی نظیر می گردد
رسید روح الأمین،گفت:یا رسول الله
بگو پیام خدا را،که دیر می گردد
بگو که پشت تو بر ذات کبریا گرم است
به بند دام تو شیطان اسیر می گردد
به حاضرین تو بگو تا به غائبین گویند
علی است آنکه پس از تو امیر می گردد
بگو نه از طرف من،که حکم حکم خداست
علی ولیّ و وصیّ و وزیر می گردد
همیشه دوست او سربلند می گردد
همیشه دشمن او سر به زیر می گردد
قسم به ذات خدا عاقبت به خیر شود
کسی که بر در او مُستجیر می گردد
چه اعتنا به کم و بیش این جهان دارد
که بهره مند ز خیر کثیر می گردد
هر آنکه عید غدیر و علی است معیارش
دعای حضرت زهرا بود نگهدارش
به دست حضرت خورشید می درخشد ماه
بر این جلالت و شوکت همه کنند نگاه
از این به بعد بلند است روی مأذنه ها
صدای أشهد أنّ علی ولیّ الله
علی برای خدا و رسول یک شیر است
مجال عرضه ندارد به پیش او روباه
فقط برای رضای خدا زند شمشیر
علی است کوه و سپاه مقابلش چون کاه
علی است مرد عبادت،علی است مرد جهاد
علی است مرد قضاوت،علی عدالت خواه
هر آن کسی که دمی بی علی نفس بکشد
تمام زندگی خویش را نموده تباه
برای آن که بود دست او به دست علی
مسیر قُرب خداوند می شود کوتاه
(علی امام من است و منم غلام علی)
کسی که غیر علی خواست می شود گمراه
مُرید شاه نجف پیرو سقیفه که نیست
هر آن که غصب خلافت کند خلیفه که نیست
نشسته ام بنویسم نمی از این یم را
بزرگی تو شمارد بزرگ این کم را
درخت توست پر از میوه ی رسیده و کال
بیا سوا مکن این میوه های درهم را
اسیر روی تو دیدم هزار یوسف را
گدای کوی تو دیدم هزار حاتم را
اگر بزرگ شدم در قبیله ای شیعی
تو داده ای به من این نعمت فراهم را
اگر اجازه دهی باز آخر این شعر
کمی مرور کنم خاطرات ماتم را
پس از غدیر،پس از رحلت رسول خدا
مدینه می زند آتش بهشت خاتم را
میان آن همه نامحرم؛ای غیور صبور!
خدا کند که نبینی حضور مَحرم را
حوائج از تو بخواهند مردم امّا من
نخواهم از تو به جز روزی محرّم را
(سلام بر لب عطشان سیّدالشّهدا
به گیسوان پریشان سیّدالشّهدا)
علی اصغر انصاریان
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عید غدیر
برچسبها: اشعار عيد غدير